هفته نگارسوم یاسمی
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 27 مهر 1393
نویسنده : صدیقه یاسمی

خداحافظی کردم و در را بستم، ساعت را که نگاه  کردم، ساعت 9 را نشان می داد. هوا کمی سرد شده بود، خیابان ها هم تا حدی شلوغ شده بودند.اول هفته بود، طبق معمول مسیر خونه داداشم تا مترو رو با نگاه کردن به ویترین مغازه های لباس، و کیف و کفش فروشی و معمولا خریدن کردن طی کردم. هر دفه به خودم قول می دادم که این دفه چیزی نخرم ولی متاسفانه نمیشد جلوی خرید کردن خودم رو بگیرم. مترو خیلی شلوغ بود 5 دقیقه ای منتظر بودم تا قطار اومد، موج جمعیت خود به خود منو سوار قطار کرد جا واسه نشستن نبود و مثل همیشه سرپا وایسادم.و قطار به سمت ایستگاه صادقیه حرکت کرد. به ایستگاه صادقیه که رسیدم پیاده شدم و بلافاصله سوار قطار کرج شدم، خلوت بود این دفه جا واسه نشستن پیدا میشد.اولین صندلی خالی را که دیدم ، نشستم. با حرکت قطار ، لپ تاپم را روشن کردم تا ایرادات پروپزالم که استاد راهنمام آنها رو مشخص کرده بود، اصلاح کنم. چند صفحه اول که ایرادات نگارشی بود رو ویرایش کردم.اما...انگار وارد جمعه بازار شده بودم.و انواع فروشنده ها با انواع صداها اونجا حضور داشتند.چاره ای نبود و بایستی یک ساعتی این صداهارو تحمل می کردم.تمرکزمو از دست داده بودم و بیخیال ویرایش پروپزال شدم و لپ تاپم رو خاموش کردم.

حوصلم سررفته بود، گوشی رو از کیفم بیرون آوردم وچند پیام و تک به خواهرم دادم، ولی جواب نداد. به مامانم زنگ زدم و مشغول حرف زدن شدم.خانم نه چندان مسنی که مقابل من نشسته بود با لبخند به من نگاه میکرد ومن از این رفتارش تعجب کرده بودم وقتی که صحبتم با مامانم تموم شد، اون خانم فوری ازم پرسید اهل کجایی و این جوری بود که باب صحبت من و اون باز شد. بعدش بهم گفت که اونا هم چند سالی به خاطر کار شوهرش ایلام زندگی کردن و شروع کرد به تعریف و تمجید کردن از کردها.چند جمله ای هم کردی حرف زد اما دست و پا شکسته. منم از این که اون نمی تونست به خوبی کلمات روتلفظ کنه خندم گرفت و کلی با هم خندیدیم، خلاصه  همچنان مشغول صحبت کردن بودیم، که به ایستگاه گلشهر رسیدیم زمان خیلی زود گذشت،از همدیگه خداحافظی کردیم ومن هم به سمت ون های دانشگاه حرکت کردم




|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
بهمن آبادی در تاریخ : 1393/7/29/2 - - گفته است :
خیلی خوب یه اتفاق کوتاه توصیف کردهشی بودی عزیزم
موفق با


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی